فیک جیمین [ اشنایی عجیب ] p4
*از زبان سومین*
باز هم مثل همیشه صبح رفتم دبیرستان... ولی بعد از دبیرستان رفتم برای مصاحبه گلفروشی!!
نشسته بودم و منتظر بودم که یهو یه آقای تقریبا مسن اومد... مثل اینکه صاحب اون مغازه بود؛ سریع بلند شدم و سلام کردم
اونم خودش رو معرفی کرد؛ اسمشون پارک یونگ هون بود
بعد از مصاحبه منتظر بودم ببینم قبول شدم یا نه... اصلا امیدی نداشتم؛ که یهو دیدم اومدن و گفتن قبول شدم!! وقتی میخواستم برگردم دیدم جیمین اومد توی اون مغازه؛ نمیخواستم باهاش رو به رو بشم ولی دیدم داره به صاحب مغازه میگه بابا!!! یعنی پسرشه؟! که اومد جلو و گفت
جیمین: اوه سومین؟ تو اینجایی؟! چرا اومدی اینجا؟؟
پدر جیمین: پسرم... این دختر جوان دیگه اینجا کار میکنن!! تو اونو از کجا میشناسی؟؟
سومین: من یکی از همکلاسی های پسرتونم
و بعد یکم صحبت کردن و اینا رفتم خونه
*از زبان جیمین*
امروز روز عجیبی بود... همش داشتم با سومین روبه رو میشدم!! هرجا میرفتم سومین اونجا بود... ولی بیشتر از اون برام عجیب بود که چطور اومده بود برای کار توی مغازه ی ما!! یعنی وضح مالیشون خوب نیست؟
هرچی باشه به من چه اخه... چقدر فضولی تو جیمین
باز هم مثل همیشه صبح رفتم دبیرستان... ولی بعد از دبیرستان رفتم برای مصاحبه گلفروشی!!
نشسته بودم و منتظر بودم که یهو یه آقای تقریبا مسن اومد... مثل اینکه صاحب اون مغازه بود؛ سریع بلند شدم و سلام کردم
اونم خودش رو معرفی کرد؛ اسمشون پارک یونگ هون بود
بعد از مصاحبه منتظر بودم ببینم قبول شدم یا نه... اصلا امیدی نداشتم؛ که یهو دیدم اومدن و گفتن قبول شدم!! وقتی میخواستم برگردم دیدم جیمین اومد توی اون مغازه؛ نمیخواستم باهاش رو به رو بشم ولی دیدم داره به صاحب مغازه میگه بابا!!! یعنی پسرشه؟! که اومد جلو و گفت
جیمین: اوه سومین؟ تو اینجایی؟! چرا اومدی اینجا؟؟
پدر جیمین: پسرم... این دختر جوان دیگه اینجا کار میکنن!! تو اونو از کجا میشناسی؟؟
سومین: من یکی از همکلاسی های پسرتونم
و بعد یکم صحبت کردن و اینا رفتم خونه
*از زبان جیمین*
امروز روز عجیبی بود... همش داشتم با سومین روبه رو میشدم!! هرجا میرفتم سومین اونجا بود... ولی بیشتر از اون برام عجیب بود که چطور اومده بود برای کار توی مغازه ی ما!! یعنی وضح مالیشون خوب نیست؟
هرچی باشه به من چه اخه... چقدر فضولی تو جیمین
۴.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.